realmadrid
سلام دوستان عزیز سلام دوستان.... میان عاشق و ومعشوق رمزیست سلام دوستان حالتون خوبه؟ ای عشق همه بهانه از توست من خامشم و ترانـه از توست گنجشک با خدا قهر بود… وقتی با تو آشنا شدم؛ درخت مهربانیت آنقدر بلند بود
امروز براتون نقاشی آنلاین گذاشتم
امکانات خوب و در عین حال ساده ای هم داره
امیدوارم از نقاشی در اینجا لذت ببرین
نظــر یادتــــون نـــره !
چه داند آنکه اشتر می چراند
تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بی چاره به جایی نرسد
براتون یه سری عکس جالب گذاشتم حتماً ببینید و نظر یادتون نره.....
تصویرحضرت عیسی
.gif)
آن بانگ بلنـــــــد صبحگــــــاهی وین زمزمـــــه شبانــه از توست
مــــــــــن اندوه خـــویش را ندانم این گریــــه بی بهانــــه از توست
ای آتش جـــــــــــان پاکبـــــــــازان در خرمــــــن من زبانــــه از توست
افســون شده تو را زبان نیست ور هست همـه فسانه از توست
کشتی مــــرا چه بیــــم دریا؟ توفــــــان ز تو و کرانه از توست
گر باده دهی وگر نه غم نیست مست از تو و میخانـــه از توست
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .
فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:
می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که
دردهایش را در خود نگاه میدارد…
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،
گنجشک هیچ نگفت و…
خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.
تو همان را هم از من گرفتی.
این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟
و سنگینی بغضی راه کلامش بست…
سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو
از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به
دشمنی ام برخاستی!
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.
ناگاه چیزی درونش فرو ریخت , های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...
جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست ..
که هرچه بالا رفتم آخرش را ندیدم.
معجون زیبایت آنقدر شیرین بود که هر چه نوشیدم نتوانستم
تمامش کنم.
و دریای عشقت آنقدر وسیع بود
که هرچه شنا کردم نتوانستم آخرش را ببینم ....
و سرانجام در آن غرق شدم....
| Design By : Pichak |
(ای که ازکوچه ی معشوقه ی ما میگذری باخبر باش که سر میشکند دیوارش) .اول ازهمه زندگی.عشق.احساس ودرنهایت این وبلاگم روبه عشق نازنین تر ازجانم(که خودش میدونه همه زندگی منه)وهمه ی عشاق فارسی زبان تقدیم میکنم.برگ سبزیست تحفه ی درویش/چه کند بینوا ندارد بیش. دوستان گرامی.دراین وبلاگ درصدد هستم تا ناگفته ها ونقاط ابهامی که راجع به مقوله ی سنجیده ای بنام عشق وجود داره رو دراختیار شما قرار بدم.امیدوارم یروزی یجایی به کارتون بیاد... درضمن از کسانی که مایل به نویسندگی در این وبلاگ هستن میتونن نام ومشخصات خودشونو بمن بدن...
